يكي از چيز هايي كه بايد در مورد تئوري موسيقي (Music Theory) به خاطر داشته باشيم، اين است كه ابتدا موسيقي به وجود آمده و در اين ميان مرغ و تخم مرغي دركار نيست. موسيقي هزاران سال قبل تر وجود داشته است. تئوري براي توضيح اين مسئله آمده كه اگر فردي بر طبل هايش ميكوبيده به هدف توليد چه صدايي اين كار را انجام ميداده است.
بنابراين هيچگاه فكر نكنيد كه چون به كلاس تئوري نرفته ايد و يا تئوري نميدانيد نميتوانيد موزيسين خوبي باشيد. در اصل، اگر شما نوازنده/موسيقي دان خوبي باشيد، احتمالا بسياري از مباحث تئوري موسيقي را همين حالا ميدانيد. فقط واژگان و اصول فني آن را نميشناسيد.
تئوري موسيقي، دستور زبان جهان نُت ها
مفاهيم و قوانيني كه تئوري موسيقي را ميسازند، بسيار شبيه به قوانين دستور زباني ميباشند كه نظم و ترتيب پشت زبان نوشتار را نشان ميدهند. گرامر نيز مثل تئوري موسيقي زماني بوجود آمد كه مردم صحبت كردن را كاملا آموخته بودند و فقط توانايي توصيف نظم ساختاري زبان، امكان “شنيدن” مكالمات و داستان ها را به همانگونه كه نويسنده در نظر گرفته براي افراد دور دست فراهم كرده است. رونويسي موسيقي توسط تئوري به آهنگاسازان و نوازندگان اين اجازه را ميدهد كه موسيقي را همانطور كه خالق آن در نظر داشته بخوانند و بنوازند.
يادگيري خواندن موسيقي بسيار شبيه به يادگيري يك زبان جديد است، تا جايي كه ميتوانيد در هنگام خواندن يك قطعه نت “مكالمه” موسيقايي را “بشنويد”.
بسياري از مردم در جهان وجود دارند كه نميتوانند بخوانند يا بنويسند، اما ميتوانند افكار و احساساتشان را به صورت كلامي به خوبي منتقل كنند. همانگونه كه بسياري از نوازندگان و موسيقيدانان شهودي و خودآموز هرگز خواندن يا نوشتن موسيقي را ياد نگرفته اند و به طور كل يادگيري تئوري موسيقي را خسته كننده و غير ضروري ميدانند. با اين حال، درست مثل جهش هايي كه آموختن خواندن و نوشتن يك زبان جديد ميتواند در پروسه يادگيري ما ايجاد كند، تئوري موسيقي نيز ميتواند به موسيقي دانان كمك كند تا فنون جديدي را فرا بگيرند و سبك هايي از موسيقي كه با آن نا آشنا هستند را اجرا كنند. همچنين دانستن تئوري موسيقي ميتواند به هنرمند اعتماد به نفس لازم براي امتحان چيز هاي جديد را بدهد.
اهميت يادگيري تئوري موسيقي
اگر قدم در مسير موسيقي گذاشته ايد و ميخواهيد يك ساز براي خود انتخاب كنيد، احتمالا كساني به شما توصيه كرده اند تا تئوري موسيقي ياد بگيريد كه در اصل مطالعه دستور زبان موسيقي است. تئوري موسيقي عناصر سازنده يك قطعه موسيقي را بررسي ميكند، اين عناصر شامل نُت، سر كليد ها، كسر ميزان، و آكورد ها ميباشد.
بسياري از اساتيد موسيقي معتقدند كه تئوري موسيقي يك اصل اساسي در يك پروسه آموزشي متعادل است و معمولا تئوري را در بخشي از دروس خود قرار ميدهند. از سوي ديگر برخي بر اين باورند كه يادگيري تئوري موسيقي باعث نميشود كه شخص به عنوان يك نوازنده بهتر عمل كند. بنابر اين آنرا غير ضروري ميدانند. در اين مقاله كه از آكادمي هنر ميخوانيد، ما اهميت نظريه موسيقي را به اشتراك ميگذاريم تا شما بتوانيد ارزيابي كنيد كه تئوري موسيقي در پروسه ي يادگيري شما ضروري است يا خير.
آيا تئوري موسيقي در كمين خلاقيت ماست؟
مخالفين تئوري موسيقي ادعا ميكنند كه يادگيري تئوري موسيقي كاري بيهوده است. اين افراد معتقدند كه اين كار براي نوازندگي و آهنگسازي فرد مضر است. ظاهرا تئوري موسيقي نوازندگان را درگير يك نوع چهارچوب ذهني و پيروي از قوانين در اين چهارچوب ميكند. اين مسئله موسيقي را كه بايد هنري با روحيه اي آزاد و پر از احتمالات حساب نشده باشد، محدود ميكند.
اين ديدگاه فقط تا آنجا معتبر است كه نوازنده كاملا به قراردادها و قوانين چهارچوب تئوري موسيقي پايبند باشد. در غير اين صورت، اين فرض بسيار محدود كننده است كه در واقع ميتوان گفت كه همه نوازندگاني كه دانش تئوري موسيقي گسترده اي دارند، ربات هاي بي فكري هستند كه براي دنبال كردن منطق مشخص در موسيقي خود به دور از هر گونه خلاقيت برنامه ريزي شده اند.
در واقع همه ما ميتوانيم تشخيص دهيم كه چه زماني از قوانين پيروي كنيم و چه زماني آن را رعايت نكنيم. گاهي اوقات انقدر طبيعي اتفاق ميافتد كه حتي متوجه آن نميشويم.
برا مثال شخصي كه در بريتانيا زندگي ميكند با دانشي كه از زبان انگليسي دارد به سادگي ميتواند انگليسي فصيح بخواند، بنويسد و صحبت كند. اما در زندگي روزمره اين افراد پيروي و عدم پيروي از قوانين گرامر را ميتوان در استفاده از اصطلاحات و حالات غير استاندارد زبان در حين صحبت با دوستان و يا مسيج دادن به آن ها مشاهده كرد.
از طرف ديگر، اگر”قوانين” تئوري موسيقي را به طور كامل نشناسيم، نميتوانيم تشخيص دهيم كه چه زماني يك قطعه موسيقي اين قوانين را رعايت ميكند و يا چه زماني براي شكستن اين قوانين مناسب است. همانطور كه ديويد وون كامپن (David von Kampen) كه آهنگساز سبك موسيقي مذهبي مسيحي ميباشد، در مقاله مرتبط با تئوري موسيقي خود “چرا بايد به روش نيمه نوشتار آموزش داد” نوشت، اگر قبل از هرچيز قوانين را ندانيد، شكستن آن ها بي معني است.
ممكن است بدون شناخت نبوغ رياضي باخ، يكي از قطعات فوقالعاده ي او را به سادگي رد كنيم و بدون توجه به تلاش باخ براي جا به جايي مرز هاي موسيقي، بدون محدوديت هاي موجود در مورد ساز هاي زمان او، در درجه اول از لذت بردن از موسيقي او جا بمانيم و مهم تر از همه درحالي كه درگير حساسيت هاي فرهنگ عام جامعه شويم فرصت هاي بيشمار يادگيري را از دست بدهيم.
كساني كه تئوري موسيقي را فراميگيرند قدرت تشخيص زمان مناسب براي شكستن و يا پيروي از قوانين را بدست ميآورند.